loading...
بروبچ برقی

سلام

حسین بازدید : 206 یکشنبه 28 اردیبهشت 1393 نظرات (5)

 


سلام خدمت همه دوستان
به وبلاگ خودتون خوش آمدین
راستی تو نظراتتون مواظب باشین به کسی توهین نشه!

 

حسین بازدید : 114 یکشنبه 03 اسفند 1393 نظرات (2)

کلاس حل تمرین مدار منطقی

یکشنبه ها ساعت ۱۶.۳۰ تا ۱۸

دوشنبه ها ساعت ۱۶.۳۰ تا ۱۸

کلاس ۵۰۴

روابط عمومی بروبچ برقی

حسین بازدید : 117 جمعه 01 اسفند 1393 نظرات (1)

کارشناسان ایتالیایی اعلام کردند:

سرعت حلزون قطع نخاع شده ۱۵ درصد از سرعت اینترنت ایران بیشتره...

حسین بازدید : 350 جمعه 01 اسفند 1393 نظرات (2)

پیرمردی اسبی داشت و با آن اسب زمینش را شخم می‌زد.

 

روزی آن اسب از دست پیرمرد فرار کرد و در صحرا گم شد.

همسایگان برای ابراز همدردی با پیرمرد، به نزد او آمدند و گفتند:

عجب بد شانسی‌ای آوردی

پیرمرد جواب داد: بد شانسی؟ خوش شانسی؟ کسی چه می‌داند؟

چندی بعد اسب پیرمرد به همراه چند اسب وحشی دیگر

به خانه‌ی پیرمرد بازگشت.

 

این‌بار همسایگان با خوشحالی به او گفتند: عجب خوش شانسی‌ای

آوردی!

 

اما پیرمرد جواب داد: خوش شانسی؟ بد شانسی؟ کسی چه می‌داند؟

بعد از مدتی پسر جوان پیرمرد در حالی که سعی می‌کرد یکی از آن

اسب‌های وحشی را رام کند از روی اسب به زمین خورد و پایش شکست.

 

باز همسایگان گفتند: “عجب بد شانسی‌ای آوردی!” و این‌بار هم پیرمرد

 

جواب داد: “بد شانسی؟ خوش شانسی؟ کسی چه می‌داند؟”

در همان هنگام، ماموران حکومتی به روستا آمدند.

 

آن‌ها برای ارتش به سربازهای جوان احتیاج داشتند.

 

از این رو هرچه جوان در روستا بود را برای سربازی با خود بردند،

 

اما وقتی دیدند که پسر پیرمرد پایش شکسته است و نمی‌تواند

راه برود، از بردن او منصرف شدند/

 

“خوش شانسی؟ بد شانسی؟ چـــه می‌داند؟

هر حادثه‌ای که در زندگی ما روی می‌دهد، دو روی دارد.

 

یک روی خوب و یک روی بد.

 

هیچ اتفاقی خوب مطلق و یا بد مطلق نیست.

 

بهتر است همیشه این دو را در کنار هم ببینیم.

 

زندگی سرشار از حوادث است…

حسین بازدید : 80 جمعه 01 اسفند 1393 نظرات (2)

سلام

بعد از یه مدت دوری از میادین مجازی بار دیگر با قدرت تمام به میادین برمیگردم

ببینم تو این مدتی که نبودم بلایی که سر میادین نیاوردین؟؟؟؟!!!!!!!!!!

 

حسین بازدید : 133 یکشنبه 07 دی 1393 نظرات (1)
علی جان درگذشت مادربزرگتان رو به شما و خانواده بزرگوارتان تسلیت عرض میکنم...... و برای ایشان از درگاه خدای متعال رحمت ومغفرت وبرای شما وسایر بازمندگان صبر و شکیبایی آرزومندم من رو هم در غمت شریک بدون
حسین بازدید : 126 جمعه 07 آذر 1393 نظرات (0)

۲۹ مهر ۹۳ ، ۲۱:۰۰

مرد جوان : ببخشید آقا میشه بگین ساعت چنده ؟؟
پیرمرد : معلومه که نه
- چرا آقا ... مگه چی ازتون کم میشه اگه به من ساعت رو بگین ؟؟
- یه چیزایی کم میشه ... و اگه به تو ساعت رو بگم به ضررم میشه
- ولی آقا آخه میشه به من بگین چه جوری ؟؟
- ببین اگه من به تو ساعت رو بگم مسلما تو از من تشکر می کنی و شاید فردا دوباره از من ساعت رو بپرسی نه ؟؟
- خوب ... آره امکان داره
- امکانش هم هست که ما دو سه بار یا بیش تر باز هم همدیگه رو ملاقات کنیم و تو از من اسم و آدرسم رو هم بپرسی .
- خوب ... آره این هم امکان داره
- یه روزی شاید بیای خونه من و بگی داشتم از این دور و ورا رد می شدم گفتم یه سری به شما بزنم و منم بهت تعارف کنم بیای تو تا یه چایی با هم بخوریم و بعد این تعارف و ادبی که من به جا آوردم باعث بشه که تو دوباره بیای دیدن من و در اون زمانه که میگی به به چه چایی خوش طعمی و بپرسی که کی اونو درست کرده
- آره ممکنه
- بعدش من به تو میگم که دخترم چایی رو درست کرده و در اون زمان هست که باید دختر خوشگل و جوونم رو به تو معرفی کنم و تو هم از دختر من خوشت بیاد
- لبخندی بر لب مرد جوان نشست
- در این زمان هست که تو هی می خوای بیای و دختر منو ملاقات کنی و ازش می خوای باهات قرار بذاره و یا این که با هم برین سینما
- مرد جوان از تجسم این موضوع باز هم لبخند زد
- دختر من هم کم کم به تو علاقمند میشه و همیشه چشم انتظارته که بیای و پس از ملاقات های مکرر تو هم عاشقش میشی و ازش درخواست می کنی که باهات ازدواج کنه
- مرد جوان دوباره لبخند زد .
- یه روزی هر دوتاتون میایین پیش من و به عشقتون اعتراف می کنین و از من واسه عروسیتون اجازه می خواین 
- اوه بله ... حتما و تبسمی بر لبانش نشست .
- پیرمرد با عصبانیت به مرد جوان گفت : من هیچ وقت اجازه نمیدم که دختر دسته گلم با آدمی مثل تو که حتی یه ساعت مچی هم نداره ازدواج کنه ... می فهمی؟!

حسین بازدید : 58 جمعه 07 آذر 1393 نظرات (0)

کشاورزی الاغ پیری داشت که یک روز اتفاقی به درون یک چاه بدون آب افتاد.

کشاورز هر چه سعی کرد نتوانست الاغ را از درون چاه بیرون بیاورد.

پس برای اینکه حیوان بیچاره زیاد زجر نکشد، کشاورز و مردم روستا تصمیم

گرفتند چاه را با خاک پر کنند تا الاغ زودتر بمیرد و مرگ تدریجی او باعث
عذابش نشود.

مردم با سطل روی سر الاغ خاک می ریختند اما الاغ هر بار خاک های روی بدنش
را می تکاند و زیر پایش می ریخت و وقتی خاک زیر پایش بالا می آمد، سعی می
کرد روی خاک ها بایستد.

روستایی ها همینطور به زنده به گور کردن الاغ بیچاره ادامه دادند و الاغ  
هم همینطور به بالا آمدن ادامه داد تا اینکه به لبه چاه رسید و در حیرت
کشاورز و روستائیان از چاه بیرون آمد …

نتیجه اخلاقی : مشکلات، مانند تلی از خاک بر سر ما می ریزند و ما همواره

دو انتخاب داریم: اول اینکه اجازه بدهیم مشکلات ما را زنده به گور کنند و
دوم اینکه از مشکلات سکویی بسازیم برای صعود...

حسین بازدید : 127 چهارشنبه 21 آبان 1393 نظرات (0)

کلاس آمار روز شنبه ساعت 9 برگزار مي شود

با تشکر روابط عمومي بروبچ برقي

حسین بازدید : 130 دوشنبه 19 آبان 1393 نظرات (0)
نقش زن ها در موفقیت مردان
می‌گویند زن‌ها در موفقیت و پیشرفت شوهرانشان نقش به سزایی دارند.

ساعد مراغه‌ای از نخست وزیران دوران پهلوی نقل کرده بود:

زمانی که نایب کنسول شدم با خوشحالی پیش زنم آمدم و این خبر داغ را به اطلاع سرکار خانم رساندم …

اما وی با بی‌اعتنایی تمام سری جنباند و گفت «خاک بر سرت کنند؛ فلانی کنسول است؛ تو نایب کنسولی ؟!»

گذشت و چندی بعد کنسول شدیم و رفتیم پیش خانم؛ آن هم با قیافه‌ای حق به جانب…

باز خانم ما را تحویل نگرفت و گفت «خاک بر سرت کنند؛ فلانی معاون وزارت امور خارجه است و تو کنسولی ؟!»

شدیم معاون وزارت امور خارجه؛ که خانم باز گفت «خاک بر سرت؛ فلانی وزیر امور خارجه است و تو… ؟!»

شدیم وزیر امور خارجه گفت «فلانی نخست وزیر است… خاک بر سرت کنند !!!»

القصه آن که شدیم نخست وزیر و این بار با گام‌های مطمئن به خانه رفتم و منتظر بودم که خانم حسابی یکه بخورد و به عذر خواهی بیفتد.

تا این خبر را دادم به من نگاهی کرد؛ سری جنباند و آهی کشید و گفت:

«خاک بر سر ملتی که تو نخست وزیرش باشی !!!»
حسین بازدید : 213 یکشنبه 04 آبان 1393 نظرات (11)

این روزها صحبت از حجاب و بی حجابی زیاد است 

 به راستی اگر به گذشته نگاه کنیم ، به فیلم ها و عکس های مربوط به آن سالها ، تغییرات اساسی بوجود آمده در فرهنگ حجاب و پوشش  زنان و مردان ایرانی به راحتی مشهود است.

 به راستی چه شد که به اینجا رسیدیم ؟!

چگونه وضعیت حجاب ایران اسلامی به این شکل در آمد؟

چطور چادر جای خود را به مانتو داد و مانتوی گشاد و بلند ، تنگ و اندامی شد ؟

چرا رنگ های تیره و پارچه ضخیم جای خود را به رنگ های روشن و پارچه  نازک (بخوانید پارچه توری )  داد ؟

در علم زیست شناسی یک آزمایش وجود دارد به نام قورباغه داغ !

که  از این قرار است : قورباغه به علت خونسرد بودن از گرما گریزان است در این آزمایش اگر قورباغه  را داخل آب داغ بیاندازیم به سرعت از داخل آب بیرون می پرد،  اما اگر قورباغه را داخل آب سرد  قرار دهیم و بعد ظرف آب را روی شعله آتش قرار داده و به آرامی دمای آب را افزایش دهیم قورباغه در داخل آب می ماند و متوجه تغییر دما نمی شود. قورباغه بیچاره زمانی متوجه گرمای آب می شود که دیگر کاری از او بر نمی آید و گرما او را فلج کرده است .

حال داستان ما در حجاب شاید به نوعی همین گونه باشد . تغییر در فرهنگ پوشش و حجاب آنقدر آهسته بوجود آمد که ما غافل بودیم ! اما جلوی ضرر را از هر جا بگیریم منفعت است .

وقتی می شنویم دانشگاههای آمریکایی برای پوشش و حضور دانشجویان و کارکنان خود در محیط دانشگاه {{{قانون دارند ، از وضعیت حجاب در دانشگاههای ایران احساس خجالت می کنیم .}}}

ما برای همه چیز قانون داریم آیا حجاب قابلیت قانون پذیری ندارد؟ برای همه چیز استانداردی تعریف کرده ایم

آیا پوشش استاندارد پذیر نیست ؟

کم کاری از ماست باید دست از کلی گویی برداریم !

کم کاری از خانواده هاست ! باید حجاب را به عنوان محافظ و ایمنی فرزندان از آسیب های اجتماعی محسوب نمایند .

کم کاری از دولت و دستگاههای فرهنگی است  که از  شعار دادن دست بر نمی دارند و عده ای هم به همین شعارها اعتقاد ندارند که اگر داشتند، فرزندان خود را ارشاد می کردند !

پس هر چه زودتر جلوی این ضرر را باید بگیریم . مطمئن باشیم گذشتگانی که برای ایران اسلامی جان دادند و آیندگانی که این میراث را تحویل می گیرند به راحتی از خطا و غفلت  ما نخواهند گذشت!

اسلام به عنوان دین کامل و جامع  برای حجاب معیارهای عملی و شفافی ارایه نموده که نه نیاز به تفسیر دارد و نه نیاز به تغییر !

فقط  همت و کار مضاعف می خواهد و مرد میدان

پس یا علی بگوییم و..

حسین بازدید : 61 پنجشنبه 01 آبان 1393 نظرات (0)
ذکـــــرهـــــای آرامــش دهنــــده


برای هر ترسی « لا اله الا الله »

برای هر غم و اندوهی « ما شاء الله »

برای هر نعمتی « الحمد لله »

برای هر آسایشی « الشکر لله »

برای هر چیز شگفت آوری « سبحان الله »

برای هر گناهی « استغفر الله »

برای هر مصیبتی « انا لله و انا الیه راجعون »

برای هر سختی و دشواری « حسبی الله »

برای هر قضا و قدر « توکلت علی الله »

برای هر دشمنی « اعتَصمتُ بالله »

برای هر طاعت و گناهی « لا حول و لا قوة الا بالله

العلی العظیم »

حسین بازدید : 58 دوشنبه 28 مهر 1393 نظرات (3)

اخطار:

  این پست صرفا جنبه آموزشی داره و هیچ ارزش مادی و معنوی دیگه ای نداره.چون سن وسال دانشجویی شما اقتضا میکنه که کم کم باید با این مسائل آشنا بشید ، این پست رو گذاشتم.امیدوارم بهره کافی رو ببرید و در آینده به دردتون بخوره.

در ضمن ورود افراد زیر 18 سال مطلقا ممنوع است...

 


http://s3.picofile.com/file/7404945799/21.gif

حسین بازدید : 120 دوشنبه 28 مهر 1393 نظرات (0)

روزی رسول خدا (صل الله علیه و آله) نشسته بود، عزراییل به زیارت آن حضرت آمد.

پیامبر(صل الله علیه و آله) از او پرسید:

ای برادر! چندین هزار سال است که تو مأمور قبض روح انسان ها هستی.

آیا در هنگام جان کندن آنها دلت برای کسی سوخته است؟

عزارئیل گفت در این مدت دلم برای دو نفر سوخت:…

۱- روزی دریایی طوفانی شد و امواج سهمگین آن یک کشتی را در هم شکست همه سر نشینان کشتی غرق شدند، تنها یک زن حامله نجات یافت او سوار بر پاره تخته کشتی شد و امواج ملایم دریا او را به ساحل آورد و در جزیره ای افکند و در همین هنگام فارغ شد و پسری از وی متولد شد، من مأمور شدم که جان آن زن را بگیرم، دلم به حال آن پسر سوخت.

۲- هنگامی که شداد بن عاد سالها به ساختن باغ بزرگ و بی نظیر خود پرداخت و همه توان و امکانات و ثروت خود را در ساختن آن صرف کرد و خروارها طلا و جواهرات برای ستونها و سایر زرق و برق آن خرج نمود تا تکمیل نمود. وقتی خواست به دیدن باغ برود همین که خواست از اسب پیاده شود و پای راست از رکاب به زمین نهد، هنوز پای چپش بر رکاب بود که فرمان از سوی خدا آمد که جان او را بگیرم، آن تیره بخت از پشت اسب بین زمین و رکاب اسب گیر کرد و مرد، دلم به حال او سوخت بدین جهت که او عمری را به امید دیدار باغی که ساخته بود سپری کرد اما هنوز چشمش به باغ نیفتاده بود اسیر مرگ شد.

در این هنگام جبرئیل به محضر پیامبر (صل الله علیه و آله) رسید و گفت ای محمد! خدایت سلام می رساند و می فرماید: به عظمت و جلالم سوگند شداد بن عاد همان کودکی بود که او را از دریای بیکران به لطف خود گرفتیم و از آن جزیره دور افتاده نجاتش دادیم و او را بی مادر تربیت کردیم و به پادشاهی رساندیم، در عین حال کفران نعمت کرد و خود بینی و تکبر نمود و پرچم مخالفت با ما بر افراشت، سر انجام عذاب سخت ما او را فرا گرفت، تا جهانیان بدانند که ما به آدمیان مهلت می دهیم و لی آنها را رها نمی کنیم.

 

حسین بازدید : 26 جمعه 25 مهر 1393 نظرات (1)

هـــرروز که چــشمم به مـُــد های رنگ و وارنـگ میُفــته
فــقط تو دلـــم خــدا خــدا میــکنم که ایـن مُـد تبــدیل به عـُـرف نشه..!
مثــلن یه زمـــانی کــلیپــس مو مـُد بود یــا زیـر ابـرو بـرداشتـن آقـایون، شــلوارای فـاق کوتـاه، ساپــورت و ... اما حــالا دیگه عــرف جامــعه "مـــا" حسـاب میشه...
.
.
.
خـدایا عــاقبت مـا رو خــیر بنــویس!

حسین بازدید : 65 یکشنبه 20 مهر 1393 نظرات (1)

بوی گند خیانت تمام شهر را گرفته !

مردهای چشم چران
زن های خائن
دخترهای شــ ــهـ ـو تــ ــی
و پسرهای شــ ـهــ ـو تـــ ـی تر!
… پس چه شد … ؟
چیدن یک سیـبـــــــ ـ و اینهمه تقـــاص ؟
بیچاره آدمــــــــــ . . . بیچاره آدمیتــــــــ . . .

حسین بازدید : 41 یکشنبه 20 مهر 1393 نظرات (0)

خدايا به حق شاه مردان / مرا محتاج نامردان مگردان

فرا رسيدن عيد غديرخم بر عاشقان آن حضرت مبارک

دلا امشب به مي بايد وضو کرد / و هر ناممکني را آرزو کرد

عيد بر شما مبارک

 

حسین بازدید : 36 شنبه 12 مهر 1393 نظرات (8)

تو را چه نام دهم من ، فرشته یا که پری ؟
برای من تو خدایی دمیده در بشری
تو میرسی و دلم را تلاش بیهوده ست
نمی شود که نبازم ، نمی شود نبری
اگر تو عیب مرا هم نشان دهی غم نیست
که مثل آینه ها صادقانه مینگری
هنوز بعد تو سرگرم خاطرات توام
تو ای ستاره چه دنباله دار می گذری
برای با تو نشستن اگرچه من هیچم
برای بودن با من تو بهترین نفری
به بوی زلف تو از خویش می روم بی شک
شبی دوباره اگر شانه ای به مو ببری
تو مثل رودی و من مثل شاخه ای خشکم
خوشم به بودن با تو ، خوشم به دربدری

حسین بازدید : 54 شنبه 12 مهر 1393 نظرات (0)

عید قربان پاک ترین عیدها است. عید سر سپردگی و بندگی ست. عید بر آمدن انسانی نو از خاکسترهای خویشتن خویش است. عید قربان عید بر آمدن روزی نو و انسانی نو است.

عید قربان، عید ذبح میوه ی دل ابراهیم و ایثار سبز اسماعیل، عید بر آمدن انسانی نو از خویشتن خویش، عید رهیدگی از اسارت نفس، عید لبیک به دعوت حق بر شما مبارک.

...

حسین بازدید : 29 سه شنبه 08 مهر 1393 نظرات (0)

 

نه هوا سرد نیست ...

سرمای کلامت دیوانه ام میکند ...

بی رحم! شوق نگاهم را ندیدی؟

تمام من به شوق دیدنت پر میکشید ...

ولی همان نگاه بی تفاوت برای زمین گیر شدنم کافی بود ...

هوا

حسین بازدید : 121 چهارشنبه 04 تیر 1393 نظرات (0)

گاهی دلم بی هوا ،


هوایت را می کند . . .




هوای تو ،


تویی که هیچ وقت هوایم را نداشتی !

گل

حسین بازدید : 27 چهارشنبه 28 خرداد 1393 نظرات (0)

خونه بی عشق و یار مثل خرابه ای بیش نیست..

همه میگن با یک گل بهار نمیشه اما من میگم با یک گل بهار شروع میشه

حسنی

حسین بازدید : 87 چهارشنبه 21 خرداد 1393 نظرات (0)

شعر حسنی ورژن جدید "

حسنی نگو جوون بگو
علاف و چش چرون بگو

موی ژلی ، ابرو کوتاه ، زبون دراز ، واه واه واه
نه سیما جون ، نه رعنا جون

نه نازی و پریسا جون
هیچ کس باهاش رفیق نبود

تنها توی کافی شاپ
نگاه می کرد به بشقاب !

باباش می گفت : حسنی میری به سربازی ؟
نه نمی رم نه نمی رم

به دخترا دل می بازی ؟!
نه نمی دم نه نمی دم

گل پری جون با زانتیا
ویبره می رفت تو کوچه ها

گلی چرا ویبره میری ؟
دارم میرم به سلمونی

که شب برم به مهمونی
گلی خانوم نازنین با زانتیای نقطه چین

یه کمی به من سواری می دی ؟!
نه که نمی دم

چرا نمی دی ؟
واسه اینکه من قشنگم ، درس خونم و زرنگم

اما تو چی ؟
نه کار داری ؛ نه مال داری ؛ فقط هزار خیال داری !
موی ژلی ، ابرو کوتاه ، زبون دراز ، واه واه واه

در واشد و پریچهر
با ناز اومد توو کوچه

پری کوچولو ، تپل مپولو ، میای با من بریم بیرون ؟
مامان پری ، از اون بالا

نگاه می کرد تو کوچه را
داد زد و گفت : اوی ... بی حیا !

برو خونه تون تو را بخدا
دختر ریزه میزه

حسابی فرز و تیزه
اما تو چی ؟

نه کار داری ؛ نه مال داری ؛ فقط هزار خیال داری
موی ژلی ، ابرو کوتاه ، زبون دراز ، واه واه

!!!!

حسین بازدید : 33 دوشنبه 19 خرداد 1393 نظرات (3)

 

دلم تنگ است برای کسی که نمی داند...
نمی داند که بی او به دشت جنون می رود دلم...
می دانم که اگر نزدیکش شوم، دور خواهد شد....
پس بگذار که نداند بی او تنهایم...

دور میمانم که نزدیک بماند....

 

الگو

حسین بازدید : 192 پنجشنبه 15 خرداد 1393 نظرات (2)

. خواهشا از ابتدا و پله به پله عمل کنید.
الگوی شما تو زندگیتون کیه؟
تحقیقات اخیر دانشمندان حاکی از اونه که مغز انسان ها از روابط ریاضی برای ذخیره علایق و احساسات استفاده میکند!
.
.
.
بدونه نگاه کردن به جوابا این تست رو انجام بدین
۱-یه عدد از ۱ تا ۹ انتخاب کنید
۲-اون رو در ۳ ضرب کنید
۳-حاصل را بعلاوه ۳ کنید
۴-دوباره حاصل را در ۳ ضرب کنید
۵-یه عدد ۲ یا ۳ رقمی بدست آوردید
۶-ارقام عدد خودتون رو باهم جمع کنید
.
.
.
حالا با توجه به عدد بدست اومده و ادامه مطلب ببینید الگوی شما تو زندگیتون کیه!!!

حسین بازدید : 87 پنجشنبه 15 خرداد 1393 نظرات (3)

ﺍﺳﻤﺘﻮﻥ ﺑﺎ ﭼﻪ ﺣﺮﻓﯽ ﺷﺮﻭﻉ ﻣﯿﺸﻪ؟
ﺍﻟﻒ : ﻣﻐﺮﻭﺭ ﻭ ﺧﻮﺷﮑﻞ
ﺏ : ﺑﺴﻴﺎﺭ ﺯﻳﺮﮎ
ﭖ : ﺑﺴﻴﺎﺭ ﻣﻐﺮﻭﺭ ﻭ ﺩﺳﺖ ﻧﻴﺎﻓﺘﻨﻲ
ﺕ : ﺍﻓﺮﺍﺩﯼ ﺧﻨﺜﯽ
ﺙ : ﺑﺴﻴﺎﺭ ﺁﺭﺍﻡ ﻭ ﺳﺮ ﺑﻪ ﺯﻳﺮ
ﺝ : ﺣﺴﻮﺩ
ﭺ : ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺧﻮﺩﺷﺎﻥ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﯾﺪ
ﺡ : ﺑﺎﺣﺎﻝ ﻭ ﺧﻮﺵ ﮔﺬﺭﻭﻥ ﻭ ﻟﻮﺱ
ﺥ : ﮐﻴﻨﻪ ﺍﯼ
ﺩ : ﺑﻪ ﻣﺎﺩﻳﺎﺕ ﺍﻫﻤﻴﺖ ﻣﻴﺪﻫﯿﺪ
ﺫ : ﻋﺸﻖ ﺑﺮﺍﯼ ﺷﻤﺎ ﻣﻘﺪﺱ ﺗﺮﻳﻦ ﭼﻴﺰ ﺍﺳﺖ
ﺭ : ﻋﺎﺷﻖ ﮔﺎﻫﯽ ﺍﻭﻗﺎﺕ ﭘﺸﯿﻤﺎﻥ
ﺯ : ﺳﺎﺩﻩ ﻭ ﺑﯽ ﮐﻴﻨﻪ
ﮊ : ﺩﺍﺭﺍﯼ ﻋﻤﺮﯼ ﮐﻮﺗﺎﻩ
ﺱ : ﺩﺳﺖ ﻭ ﺩﻟﺒﺎﺯ ﺗﺮﻳﻦ ﺍﻓﺮﺍﺩ
ﺵ : ﺑﺎ ﺳﻴﺎﺳﺖ
ﺹ : ﺑﯽ ﺻﺪﺍ ﻧﻴﺶ ﻣﻴﺰﻧﯾﺪ
ﺽ : ﺍﺑﺮﺍﺯ ﻋﺸﻖ ﺑﻠﺪ ﻧﻴﺴﺗﯿﺪ
ﻁ : ﺍﻓﺮﺍﺩ ﺯﻭﺩ ﺭﻧﺞ
ﻅ : ﭘﺮﺣﺮﻑ
ﻉ : ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﻭ ﺍﻏﻠﺐ ﻻﻏﺮ
ﻍ : ﭘﻮﻝ ﺩﻭﺳﺖ ﻭﻟﯽ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ
ﻑ : ﻣﺸﮑﻼﺗﺶ ﺭﺍ ﺑﺮﻭﺯ ﻧﻤﯽ ﺩﻫﺪ
ﻕ : ﻫﻮﺱ ﺑﺎﺯ ﻭ ﺑﯽ ﮐﯿﻨﻪ
ﮎ : ﺑﺴﻴﺎﺭ ﻣﻮﺫﯼ ﻭ ﺑﺎ ﺳﻴﺎﺳﺖ
ﮒ : ﻋﻤﺮ ﺑﻠﻨﺪ
ﻝ : ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻫﺎﻳﯽ ﭘﻴﭽﻴﺪﻩ
ﻡ : ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻨﯽ
ﻥ : ﻫﻨﺮﻣﻨﺪ ﻭﻟﯽ ﮐﻤﯽ ﻣﻐﺮﻭﺭ
ﻭ : ﻣﻬﻤﺎﻥ ﻧﻮﺍﺯ
ﻩ : ﺑﺎ ﺍﺣﺴﺎﺱ
ﯼ : ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﺗﺮﻳﻦ ﺍﻓﺮﺍﺩ

........

حسین بازدید : 127 چهارشنبه 07 خرداد 1393 نظرات (0)

ﺩﺧﺘﺮﻩ ﺑﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﭘﺴﺮﺵ ﻣﯽ ﮔﻪ :
ﺑﺮﻭ ﻳﻪ ﻧﻮﺷﻴﺪﻧﻲ ﻭﺍﺳﻢ ﺑﮕﻴﺮ
ﭘﺴﺮﻩ: ﻛﻮﻻ ﻳﺎ ﭘﭙﺴﻲ
ﺩﺧﺘﺮﻩ : ﻛﻮﻻ
ﭘﺴﺮﻩ: ﺩﺍﻳﺖ ﻳﺎ ﻋﺎﺩﻱ
... ﺩﺧﺘﺮﻩ : ﺩﺍﻳﺖ
ﭘﺴﺮﻩ: ﻗﻮﻃﻲ ﻳﺎ ﺷﻴﺸﺔ
ﺩﺧﺘﺮﻩ : ﻗﻮﻃﻲ
ﭘﺴﺮﻩ: ﻛﻮﭼﻚ ﻳﺎ ﺑﺰﺭﮒ
ﺩﺧﺘﺮﻩ : ﺍﺻﻼ ﻧﻤﻴﺨﺎﻡ .. ﻭﺍﺳﻢ ﺍﺏ ﺑﻴﺎﺭ
ﭘﺴﺮﻩ: ﻣﻌﺪﻧﻲ ﻳﺎ ﻟﻮﻟﻪ ﻛﺸﻲ
ﺩﺧﺘﺮﻩ : ﺍﺏ ﻣﻌﺪﻧﻲ
ﭘﺴﺮﻩ: ﺳﺮﺩ ﻳﺎ ﮔﺮﻡ
ﺩﺧﺘﺮﻩ : ﻣﻴﺰﻧﻤﺖ - ﺍ
ﭘﺴﺮﻩ: ﺑﺎ ﭼﻮﺏ ﻳﺎ ﺩﻣﺒﺎﻱ
ﺩﺧﺘﺮﻩ : ﺣﻴﻮﻭﻭﻭﻭﻭﻭﻭﻭﻭﻭﻭﻭ ﻭﻭﻥ
ﭘﺴﺮﻩ: ﺧﺮ ﻳﺎ ﺳﻚ
ﺩﺧﺘﺮﻩ : ﮔﻤﺸﻮ ﺍﺯ ﺟﻠﻮ ﭼﺸﺎﻡ
ﭘﺴﺮﻩ: ﭘﻴﺎﺩﻩ ﻳﺎ ﺑﺎ ﺩﻭ
ﺩﺧﺘﺮﻩ : ﺑﺎ ﻫﺮﭼﻲ ﺑﺮﻭ ﻓﻘﻂ ﻧﺒﻴﻨﻤﺖ
ﭘﺴﺮﻩ: ﺑﺎﻫﺎﻡ ﻣﻴﺎﻱ ﻳﺎ ﺗﻨﻬﺎ ﺑﺮﻡ
ﺩﺧﺘﺮﻩ : ﻣﻴﺎﻡ ﻣﻴﻜﻮﺷﻤﺖ
ﭘﺴﺮﻩ: ﺑﺎ ﭼﺎﻗﻮ ﻳﺎ ﺳﺎﻃﻮﺭ
ﺩﺧﺘﺮﻩ : ﺳﺎﻃﻮﺭ
ﭘﺴﺮﻩ: ﻗﺮﺑﺎﻧﻴﻢ ﻣﻴﻜﻨﻲ ﻳﺎ ﺗﻴﻜﻪ ﺗﻴﻜﻪ
ﺩﺧﺘﺮﻩ : ﺧﺪﺍ ﻟﻌﻨﺘﺖ ﻛﻨﻪ .. ﻗﻠﺒﻢ ﻭﺍﻳﺴﺎﺩ
ﭘﺴﺮﻩ: ﺑﺒﺮﻣﺖ ﺩﮐﺘﺮ ﻳﺎ ﺩﻛﺘﺮﻭ ﺑﻴﺎﺭﻡ ﺍﻳﻨﺠﺎ
ﺩﺧﺘﺮﻩ ﻣﺮﺩ

حسین بازدید : 26 چهارشنبه 07 خرداد 1393 نظرات (0)

ﻋﺸﻖ ﯾﻌﻨﯽ:


ﯾﮏ ﻧﻔﺮ ﻫﺴﺖ ﮐﻪ

ﺑﺪﻭﻥ ﻓﮑﺮ ﺑﻪ ﻧﺘﯿﺠﻪ ﻭ ﺁﯾﻨﺪﻩ

ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺍﺯ ﺩﯾﺮﻭﺯ ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻩ . . .

حسین بازدید : 32 سه شنبه 06 خرداد 1393 نظرات (2)

مادرم میگفت شنیدم همسایه خیلی مومن است
نمازش ترک نمیشه
زیارت عاشورا میخونه
روزه میگیره
مسجد میره
خیلی با خداشت
لحظه ای دلم گرفت .....
در دل فریاد زدم باور کنید من هم ایمان دارم
نماز نمیخوانم ولی لبخند روی لبهای مادرم خدا را به یاد میاورد.
دستهای پینه بسته پدرم را دستهای خدا میبینم
زیارت عاشورا نمیخوانم ولی گریه یتیمی در دلم عاشورا بر پا میکند
به صندوق صدقه پول نمی اندازم ولی هر روز از آن دخترک فال فروش
فالی را میخرم که هیچوقت نمیخوانم
مسجد من خانه مادربزرگ پیر وتنهایم است که با دیدن من کلی دلش شاد میشود
خدای من نگاه مهربان دوستی است که در غمها تنهایم نمیگذارد
برای من تولد هر نوزادی تولد خداست
مادرم، خدای من و خدای همسایه یکیست.
فقط من جور دیگری اورا میشناسم و به او ایمان دارم
خدای من دوست انسانهاست نه پادشاه آنها.

فریدون فرخزاد

اوج

حسین بازدید : 73 یکشنبه 04 خرداد 1393 نظرات (2)

خداحافظی تو اوج خیلی حال میده

امروز با اینکه 160 صفحه اندیشه خونده بودم حذفش کردم

حسین بازدید : 71 یکشنبه 04 خرداد 1393 نظرات (0)

فرازی از سخنان پروفسور جواد خیابانی در بازی دیشب:

هر پنج داور از هلند هستند،

کمک داور از سوییس و داور چهارم از المان!

سیمئونه از قهرمانی فاصله گرفته اما دور نشده :|

موقعیت برای مادرید!! :|

ضربه ی تمام نکننده ی مودریچ به بیرون میره

اتلتیکو دیوار دفاعیش رو با نیروی انسانی ساخته!!

به لحظات آغازین شروع پانزده دقیقه ی پایانی نزدیک میشیم

داوید ویا با غمش، و با غمبار و شادی آور بودن نشون میده فوتبال ورزش دوگانه ایست

یکی از دلایل گل نخوردن اتلتیکو مادرید دروازه بانشونه

کاسیاس از ابتدای فصل گلهای زیادی نزده

دست و جیغ و هورااااااااااااا :|

حسین بازدید : 76 سه شنبه 30 اردیبهشت 1393 نظرات (0)
اديسون در سنین پيري پس ازاختراع لامپ، يكي از ثروتمندان آمريكا به شمار ميرفت و درآمد سرشارش را تمام و كمال در آزمايشگاه مجهزش كه ساختمان بزرگي بود هزينه مي كرد...
اين آزمايشگاه، بزرگترين عشق پيرمرد بود. هر روز اختراعي جديد در آن شكل مي گرفت تا آماده بهينه سازي و ورود به بازار شود.
در همين روزها بود كه نيمه هاي شب از اداره آتش نشاني به پسر اديسون اطلاع دادند، آزمايشگاه پدرش در آتش مي سوزد و حقيقتا كاري از دست كسي بر نمي آيد و تمام تلاش ماموران فقط برای جلوگيري از گسترش آتش به ساير ساختمانها است!
آنها تقاضا داشتند كه موضوع به نحو قابل قبولي به اطلاع پيرمرد رسانده شود...
پسر با خود انديشيد كه احتمالا پيرمرد با شنيدن اين خبر سكته مي كند و لذا از بيدار كردن او منصرف شد و خودش را به محل حادثه رساند و با کمال تعجب ديد كه پيرمرد در مقابل ساختمان آزمايشگاه روي يك صندلي نشسته است و سوختن حاصل تمام عمرش را نظاره مي كند!!!
پسر تصميم گرفت جلو نرود و پدر را آزار ندهد.. او مي انديشيد كه پدر در بدترين شرايط عمرش بسر مي برد.
ناگهان پدر سرش را برگرداند و پسر را ديد و با صداي بلند و سر شار از شادي گفت: پسر تو اينجايي؟ مي بيني چقدر زيباست؟!! رنگ آميزي شعله ها را مي بيني؟!! حيرت آور است!!!
من فكر مي كنم كه آن شعله هاي بنفش به علت سوختن گوگرد در كنار فسفر به وجود آمده است! واي! خداي من، خيلي زيباست! كاش مادرت هم اينجا بود و اين منظره زيبا را مي ديد. كمتر كسي در طول عمرش امكان ديدن چنين منظره زيبايي را خواهد داشت! نظر تو چیست پسرم؟!!
پسر حيران و گيج جواب داد: پدر تمام زندگيت در آتش مي سوزد و تو از زيبايي رنگ شعله ها صحبت مي كني؟!!!!!!
چطور ميتواني؟! من تمام بدنم مي لرزد و تو خونسرد نشسته اي؟!
پدر گفت: پسرم از دست من و تو كه كاري بر نمي آيد. مامورين هم كه تمام تلاششان را مي كنند. در اين لحظه بهترين كار لذت بردن از منظره ايست كه ديگر تكرار نخواهد شد...!
در مورد آزمايشگاه و باز سازي يا نو سازي آن فردا فكر مي كنيم! الآن موقع اين كار نيست! به شعله هاي زيبا نگاه كن كه ديگر چنين امكاني را نخواهي داشت!!!
توماس آلوا اديسون سال بعد مجددا در آزمايشگاه جديدش مشغول كار بود و همان سال يكي از بزرگترين اختراع بشريت يعني ضبط صدا را تقديم جهانيان نمود. آري او گرامافون را درست يك سال پس از آن واقعه اختراع کرد...


حسین بازدید : 75 سه شنبه 30 اردیبهشت 1393 نظرات (4)


دخـتـر: دوســت دخــتـــر جــدیــدت خــوشــکــلــه؟ (تـو دلـش: آیـا واقــعــا از مـن خـوشـکـل تـره)
پـسـر: آره خـوشـکـلـه (تـو دلــش: امـا تـو هـنـوز زیــبـاتـریــن دخـتـری هــسـتـی کـه مـن مـیـشـنـاسـم)
دخـتـر: شـنــیــدم دخــتــر شـوخ طــبــع و جــالـبـیـه(درســت اون چـیـزی کـه مـن نبـودم)
پــسـر: آره هـمـیـنـطـوره(ولــی در مـقـایـسـه بـاتـو اون هـیـچـی نـیـسـت)
دخــتــر: خــب پــس امــیــدوارم شــمــا دوتــا بــاهــم بــمــونــید(کــاش مــادوتــا بــاهــم مــی مـونـدیــم)...
پــســر: مــنـم بــرات آرزوی خــوشــبــخـتــی دارم(چــرا ایـن پـایـان رابــطــه مــاشــد؟)
دخــتــر:خــب.......مــن دیــگــه بــایــد بــرم (قــبــل از ایـنـکـه گــریــه ام بـگـیـره)
پــســر: آره مــنــم هــمــیـنـطـور ( امـیـدوارم گــریــه نــکـنـی)
دخــتــر: خــداحــافــظ...(هــنـوز دوسـت دارم ودلــم بــرات تـنـگ مـیـشـه)
پــسـر: بــاشـه خــداحـافـظ (بـخـدا کــه هـیـچـوقـت عـشـقـت از قـلـبـم بـیـرون نـمـیـره......هـــرگـــز)

♥♥♥ کـــاش مــا آدمــاحــرف دلــمــون را مــیــزدیــم ♥♥♥

!!!!

حسین بازدید : 661 دوشنبه 29 اردیبهشت 1393 نظرات (4)

خیلی وقتا بهم گفتن چرا میخندی؟

بگو ما هم بخندیم!

اما هرگز  نگفتن چرا غصه میخوری؟

بگو ما هم بخوریم!

تعداد صفحات : 2

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    نظرسنجی
    چرا رشته برق اومدی؟
    تا حالا عاشق شدی؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 249
  • کل نظرات : 383
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 29
  • آی پی امروز : 0
  • آی پی دیروز : 6
  • بازدید امروز : 2
  • باردید دیروز : 11
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 6
  • بازدید هفته : 13
  • بازدید ماه : 136
  • بازدید سال : 3,936
  • بازدید کلی : 108,911