loading...
بروبچ برقی
حسین بازدید : 32 سه شنبه 06 خرداد 1393 نظرات (2)

مادرم میگفت شنیدم همسایه خیلی مومن است
نمازش ترک نمیشه
زیارت عاشورا میخونه
روزه میگیره
مسجد میره
خیلی با خداشت
لحظه ای دلم گرفت .....
در دل فریاد زدم باور کنید من هم ایمان دارم
نماز نمیخوانم ولی لبخند روی لبهای مادرم خدا را به یاد میاورد.
دستهای پینه بسته پدرم را دستهای خدا میبینم
زیارت عاشورا نمیخوانم ولی گریه یتیمی در دلم عاشورا بر پا میکند
به صندوق صدقه پول نمی اندازم ولی هر روز از آن دخترک فال فروش
فالی را میخرم که هیچوقت نمیخوانم
مسجد من خانه مادربزرگ پیر وتنهایم است که با دیدن من کلی دلش شاد میشود
خدای من نگاه مهربان دوستی است که در غمها تنهایم نمیگذارد
برای من تولد هر نوزادی تولد خداست
مادرم، خدای من و خدای همسایه یکیست.
فقط من جور دیگری اورا میشناسم و به او ایمان دارم
خدای من دوست انسانهاست نه پادشاه آنها.

فریدون فرخزاد

ارسال نظر برای این مطلب
این نظر توسط پیمان کشتکار در تاریخ 1393/03/06 و 19:45 دقیقه ارسال شده است

like

این نظر توسط mehdi در تاریخ 1393/03/06 و 17:47 دقیقه ارسال شده است

شکلک


کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    نظرسنجی
    چرا رشته برق اومدی؟
    تا حالا عاشق شدی؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 249
  • کل نظرات : 383
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 29
  • آی پی امروز : 14
  • آی پی دیروز : 4
  • بازدید امروز : 40
  • باردید دیروز : 15
  • گوگل امروز : 6
  • گوگل دیروز : 1
  • بازدید هفته : 142
  • بازدید ماه : 477
  • بازدید سال : 4,277
  • بازدید کلی : 109,252